از کره گی دم نداشت
علمی-اجتماعی
یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 1:36 ::  نويسنده : شمیلا سیامکی

از گرَه گي دُم نداشتن
از " كتاب كوچه " ، اتْر احمد شاملو


از گرَه گي دُم نداشتن :
... مردي خري ديد به گل در نشسته و صاحب خر از بيرون كشيدن آن درمانده .

مساعدت را ( براي كومك كردن ) دست در دُم خر زده قُوَت كرد( زور زد ) .

دُم از جاي كنده آمد . فغان از صاحب خر برخاست كه " تاوان بده !" 
مرد به قصد فرار به كوچه يي دويد ، بن بست يافت . خود را به خانه يي درافگند .

زني آنجا كنار حوض خانه چيزي ميشست و بار حمل داشت ( حامله بود ) .

از آن هياهو و آواز در بترسيد ، بار بگذاشت ( سِقط كرد ) . خانه خدا ( صاحبِ خانه ) 

نيز با صاحب خر هم آواز شد .
مردِ گريزان بر بام خانه دويد . راهي نيافت ، از بام به كوچه يي فروجست كه در

آن طبيبي خانه داشت . مگر جواني پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايهء ديوار

خوابانده بود ؛ مرد بر آن پير بيمار فرود آمد ، چنان كه بيمار در حاي بمُرد . پدر مُرده

نيز به خانه خداي و صاحب خر پيوست !
مَرد ، همچنان گريزان ، در سر پيچ كوچه با يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر

زمينش افگند . پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش كرد . او نيز نالان و

خونريزان به جمع متعاقبان پيوست !
مرد گريزان ، به ستوه از اين همه، خود را به خانهء قاضي افگند كه " دخيلم! " . 

مگر قاضي در آن ساعت با زن شاكيه خلوت كرده بود . چون رازش فاش ديد ،

چارهء رسوايي را در جانبداري از او يافت : و چون از حال و حكايت او آگاه شد ،

مدعيان را به درون خواند .
نخست از يهودي پرسيد .
گفت : اين مسلمان يك چشم مرا نابينا كرده است . قصاص طلب ميكنم .
قاضي گفت : دَيتِ مسلمان بر يهودي نيمه بيش نيست . بايد آن چشم ديگرت را نيز

نابينا كند تا بتوان از او يك چشم بركند !
و چون يهودي سود خود را در انصراف از شكايت ديد ، به پنجاه دينار جريمه

محكومش كرد !
جوانِ پدر مرده را پيش خواند .
گفت : اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد ، هلاكش كرده است . به طلب قصاص

او آمده ام .
قاضي گفت : پدرت بيمار بوده است ، و ارزش حيات بيمار نيمي از ارزش شخص سالم است

 . حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بنشانيم و تو بر او فرودآيي ،

چنان كه يك نيمهء جانش را بستاني !

و جوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود ، به تأديهء سي دينار جريمهء شكايت

بيمورد محكوم كرد !
چون نوبت به شوي آن زن رسيد كه از وحشت بار افكنده بود ، گفت : قصاص شرعاً

هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد . حالي ميتوان آن زن را به حلال

در فراش ( عقد ازدواج )  اين مرد كرد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند .

طلاق را آماده باش !
مردك فغان برآورد و با قاضي جدال ميكرد ، كه ناگاه صاحب خر برخاست و

به جانب در دويد .
قاضي آواز داد : هي ! بايست كه اكنون نوبت توست !
صاحب خر همچنان كه ميدود فرياد كرد : مرا شكايتي نيست . محكم كاري را ،

به آوردن مرداني ميروم كه شهادت دهند خر مرا  از گره گي دُم نبوده است !



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





    درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.
    آخرین مطالب
    آرشيو وبلاگ
    پیوندهای روزانه
    پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمی-اجتماعی و آدرس shamila.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





    نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 162
بازدید هفته : 597
بازدید ماه : 2041
بازدید کل : 3556810
تعداد مطالب : 14893
تعداد نظرات : 281
تعداد آنلاین : 1

<>